محل تبلیغات شما



کاناپه کنار تلویزیون بوی عطر بابا را گرفته . زانوهایم را جمع کردم و خودم و کتاب جدیدم را توی آن یک ذره جای کنار شومینه جا دادم . عطر بابا دوره ام کرده و احساس امنیت میکنم . انگار که توی بغلش نشسته باشم . خیلی وقت است که میخواهم با بابا حرف بزنم . راجع به همه چیز . راجع به خودم . درس هایم .برنامه ای که برای شغل توی ذهنم جرقه زد . راجع میم و این رابطه احمقانه ای که دارم داخلش دست و پا میزنم .  بابا تنها کسی است که میفهمد . بقیه همه متهمم میکنند که این دوست داشتن نیست و دارم بیشتر از چیزی که هست از خودم مایه میگذارم . ولی بابا نه . بابا منطقی است . اجازه میدهد حرف بزنم بعد نتیجه گیری میکند . نه مثل خواهر که تا میبیند ناراحتم همه را به میم وصل میکند . درحالی که شاید شصت پایم را کوبیده باشم به لبه ی تخت! خلاصه که دلم بدجوری پدرم را میخواهد . نشسته ام نفس عمیق میکشم و فکر میکنم که بلاخره باید از یک جایی شروع کنم . تا کی میتوانم حرف نزنم؟!


از نظر روحی احتیاج دارم که الان یک دختر بیخیال  می بودم که بزرگ ترین مشکلم ست کردن رنگ لاک و بند کفشم بود . یا یک صندلی ننویی قهوه‌ای قدیمی توی اتاق مادربزرگ تنهایی که سال تا سال نوه هاش نمیومدن بهش سر بزنن . هرچی غیر از این چیزی که الان هستم . و هرجایی غیر از اینجا .!

چرا ؟ چون اینهمه به در و دیوار زدم وهیچ اتفاقی نیفتاد . هیچی عوض نشد . چون یه نفری نمیشه دوچرخه دونفره رو روند .


عرضم به حضور شما که چون من خنگم اشتباهی اومدم نظرات زیباتون رو تایید کنم حذف کردم:|||

الهه و لیلا و سیما و آرش و عزیزی که اسم سختی داشتی که پر از b  بود و البته آق مهندس خودمون جناب droit کبیر :))) 

من شرمنده حضورتونم:))

نظرات بی ادبانه قبلی هم حذف شد و میتونم با خیال راحت تایید نکنم! فکر کنم که کار ضمیر ناخودآگاهم بود .!

اسباب کشی خونه میم تموم شد . اتاق نون هم چیدیم . چون اتاق کار هم نداره یه گوشه از خونه شو دلبر کردیم بشه گوشه کارش !

و یه دعوای شدید هم کردیم:))))

درواقع همدیگه رو شستیم انداختیم رو بند . فقط و فقط به خاطر لجبازی اون و حرف گوش نکن بودن من!

الان که دارم اینا رو مینویسم از عصر باهم حرف نزدیم ولی تا فردا آشتی میکنیم چون فردا قراره باهم بریم دنبال نون خلاصه که روزگار عجیبی است نازنین!


در این مدت اتفاقای زیادی افتاده . قبلش باید بگم که همه عزیزانی که کامنت گذاشتین . گم نشده ولی الان فرصت جواب دادن ندارم . ممنونم که اینقدر مهربونید . فکرشم نمیکردم آدما این جا رو بخونن شماها زهر حرفای آدمای عوضی رو خنثی میکنید ⁦❤️⁩⁦❤️⁩

با میم حرف زدم و چیزی حل نشد راستش . همچنان در جای سابقیم . فقط اینکه میم داره اسباب کشی میکنه .‌‌ چون خواهرش قراره بیاد تهران و پیشش زندگی کنه. اینطوری دیگه لازم نیست برگرده از این بابت خوشحالم . ولی اومدن خواهرش ( که زین پس بهش میگیم نون ) یعنی من دیگه نمیتونم مثل سابق برم اونجا ! به هرحال این چند روز در بدو بدوی اسباب کشی هستیم . وقتایی که یهو ساکت میشه و تو خودش فرو میره و میدونم داره به مادرش فکر میکنه خیلی برام سخته . چون عملا هیچ کاری براش از دستم برنمیاد . همچنان با دوست صمیمی بحث دارم سر این قضیه . نمیدونم قراره چی بشه ولی از وقتی فهمیدم برنمیگرده شهرشون اعصابم آروم شده!


حقیقتش این است که وبلاگ ساختم که‌ بی ترس و دغدغه و بی سانسور حرف بزنم . در سیاه ترین دوران زندگیم وبلاگ ساختم . قرار نبود کسی اینجا را بخواند. آدرسش را به هیچ کس ندادم . هیچ کس از اطرافیان من اینجا را نمیخواند . ولی واقعیت این است که شما که  گاهی به اینجا سر میزنید فقط چیزی را از من میدانید که من انتخاب کردم بدانید . گمان نکنید که من را میشناسید . من به شما هیچ چیز بدهکار نیستم . نه مجبورم توضیح بدهم . نه خودم را سانسور کنم . شما مجبور نیستید این جا را بخوانید . ولی انتظار نداشته باشید به خاطر حرف شما خودم را عوض کنم . که من به خاطر حرف نزدیک ترین آدم های زندگیم هم خودم را تغییر نمیدهم .‌‌‌ دست از تلاش برای تربیت کردن من بردارید . دست از تلاش برای فهمیدن من بردارید .من اینجا را نخواهم بست . من خودم را سانسور نخواهم کرد . من هر حرفی که دلم بخواهد را اینجا انتشار میدهم . شما مختارید به خواندن . من اگر ننویسم خفه میشوم . پس الکی بحث نکنید .!


دیشب به میم گفتم فردا که برگردم یه گوشه دلم جا می‌مونه پیشت ! امروز صبح که منو رسوندن فرودگاه آویزون گردنش که بودم احساس میکردم دلم گیر کرده به گردنبندش و نخ کش شده . تا این که لحظه کارت پرواز گرفتن دیدم اونم کارت گرفت:))) هرچی از مارمولکی این بشر بهتون بگم کم گفتم:))) خلاصه که باهم برگشتیم تهران . الان رفته خونش تا شب قراره بریم باهم حرف بزنیم . حرفایی که نشد اون دو سه روز بزنیم . خواهر میگه بالاخره باید رو در رو بشین با این موضوع . نمیدونم . قلبم باهاشه ولی نمیدونم قلبم کافیه یا نه!


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها