محل تبلیغات شما

کاناپه کنار تلویزیون بوی عطر بابا را گرفته . زانوهایم را جمع کردم و خودم و کتاب جدیدم را توی آن یک ذره جای کنار شومینه جا دادم . عطر بابا دوره ام کرده و احساس امنیت میکنم . انگار که توی بغلش نشسته باشم . خیلی وقت است که میخواهم با بابا حرف بزنم . راجع به همه چیز . راجع به خودم . درس هایم .برنامه ای که برای شغل توی ذهنم جرقه زد . راجع میم و این رابطه احمقانه ای که دارم داخلش دست و پا میزنم .  بابا تنها کسی است که میفهمد . بقیه همه متهمم میکنند که این دوست داشتن نیست و دارم بیشتر از چیزی که هست از خودم مایه میگذارم . ولی بابا نه . بابا منطقی است . اجازه میدهد حرف بزنم بعد نتیجه گیری میکند . نه مثل خواهر که تا میبیند ناراحتم همه را به میم وصل میکند . درحالی که شاید شصت پایم را کوبیده باشم به لبه ی تخت! خلاصه که دلم بدجوری پدرم را میخواهد . نشسته ام نفس عمیق میکشم و فکر میکنم که بلاخره باید از یک جایی شروع کنم . تا کی میتوانم حرف نزنم؟!

حالا موهامم بوی عطرشو گرفته و من خوشبخت ترینم!

یا حتی یک غاز وحشی مهاجر!

سلام و درود به شما

حرف ,راجع ,توی ,نشسته ,عطر ,میم ,است که ,ای که ,عطر بابا ,راجع به ,حرف بزنم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

السلام علیک یا امیرالمومنین علیه السلام